ارمغان مستی
85/3/6 :: 9:21 صبح
« قصة زلف تو را صبح سحر خواهم گفت »
قصة زلف تو را صبح سحر خواهم گفت
ز کمانخانة تو من دو خبر خواهم گفت
بر قدمهای تو ای ماه جهان بار دگر
شعر دیگر چو عسل را که زبَر خواهم گفت
من نقابت فکنم با ولع و حرص وطمع
رازهایی ز همان قامت و سر خواهم گفت
به همه از تو و آن سلطنت پر قَدَرَت
خلقت جن و ملک، مور و بشر خواهم گفت
گر گذار تو دمی از خم آن کوچه رود
مستی حال تو را حین گذر خواهم گفت
حکمت محض تو را بر همه آوازه دهم
از بهشت ابدی هم ز سقر خواهم گفت
صد سخن از خود و آن غمزده افشا فکنم
رنج خود را به رهش حین سفر خواهم گفت
ز همان گردن و دستان و دوپاهای بلور
ز همان جام لب غرق شکر خواهم گفت
مطمئن باش که افشا بکنم راز تو را
و صف زیبای تو را من به قمر خواهم گفت
ز همان سلسلة موی سیه رنگ بلند
ز شراب تو و آن جمع بلند خواهم گفت
راضیا طاقت ما را نبود بیش مگوی
ز سر و گردن و آن ناز کمر خواهم گفت
85/2/6 :: 10:19 عصر
با سلام به همه شما خوبان چند قطعه دو بیتی پیشکش حضورتان.
بـر خبیسان لعنت وننگ فزون مـنهـدم بـاد از درون و از برون
حیلـه و نـیرنگ ومکـاری کنند غرق گردند جمله در دریای خون
ما که خواهان عدالت بوده ایم جان دهیم اندر رکاب احمدی
مردم ایران چو انگشتان دست خرد حتماً می کند هر شخص پست
یـوغ ذلـت می نـهد بر گردنی قلــدر و هتـّاک بـاشــد مست مست
یاوه گویان را به خفت افکنیم گـــردنـش را یـوغ ذلــّت افکنیم
بــاتــمــام اقـتـدار مـردمـی بـی خــردهـا را ز شـوکـت افکنیم
بــر ســر اهـریمـنـان مـشتیـم مـا از صـف دژخیمیان کشتیـم ما
دست در دست و کفن بر تن کنیم متّحــد بــوده ـنه هم پشتیم ما
خواب دشمن را به وحشت می کشیم بر زمینش خوار وخفّـت می کشیم
دست و پــایـش را بـه زنـجـیــر گـران دشمن خود را به قدرت می کشیم
بی حـجابی نقـشه و نیرنگ اوست این یکی هم گوشه ای از جنگ اوست
دیـو و شیطان بزرگ و صهیونیست این هــزاران حـیـلــه و آهـنگ اوست
دشمنان تـر فـنـد تـازه می کنند کــار هــایـی بــی اجــازه می کنند
آتـشـی افــروخـتــه انـدر نـهان قصد شـوم و هـم گـدازی می کنند
مردمان خوش بینی از دشمن خطاست سـم وزهــر مـهـلک او در خفاست
مردمان بـانـگـی بـه دشمـن می زنید انـفجـار حــربــه ی او بـی صداست
خوشـا آنـان کـه بینـا و بـه هـوشند به فـکـــر نـقـشـه هـای جرج بوشند
ادیــب و واعـظـی نیکــو خصـالـنــد نه چون تندیس و یا همچون نقوشند
بـیا ای ماه و ظلمـت را تـو بشکن به عـالـم طوق وحشت را تو بشکن
نـظــاره می کنـــی بــیـــداد او را عــدوی بـــی ابـــهــت را تو بشکن
بیامهدی(عج)که ما درمانده هستیم ز راه صـالـحـان وا مـانـده هستیم
بیا مـــولا امیـــر جـمـع مـا بـاش مطــیـع مـطلــق فـرمـانـده هستیم
85/2/3 :: 2:22 عصر
85/1/31 :: 2:47 عصر
85/1/29 :: 3:1 عصر
خانه
:: کل بازدیدها :: :: بازدید امروز :: :: بازدید دیروز ::
:: درباره خودم :: :: اوقات شرعی ::
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
RSS
8170
2
2
:: لینک به وبلاگ ::
:: وضعیت من در یاهو ::
:: اشتراک در خبرنامه ::
:: مطالب بایگانی شده ::
:: موسیقی وبلاگ ::